بارانِ کلمات



در کلبه ی خـیال خودم نشسته ام 

و از پنجره های بخار آلودش دارم به اشک های ابر نگاه میکنم

که چگونه از آهِ بلند دود کش رد می شوند

و جایِ رفتن تو را بر پل چوبیِ روی چشمه می بوسند 

و آنگاه از چشمانِ تخته چوب ها برایِ بارِ دوم اشک می شوند و

به داخل چشمه می افتند
 

که در تابستانِ آن سوی جنگل دوباره به بغضی ، ابری شکل تبدیل شوند .

تا بار دگر ، در پاییز ، نیامدن تو را ببارند


نامه ای هستم در داخل شیشه ای پر از اشک که در اقیانوسی پر از این شیشه ها و نامه ها شناورم.

بدان امید که از بین این همه نامه ی در شیشه پنهان ، من نیز به ساحل چشم کسی برسم که جایی

در ساحل تنهایی خویش نشسته و در انتظار همدمی است تا با او سخن بگوید.

اگر حوصله اش را داری هر چند وقتی به این ساحل بیا

شاید نامه ای در انتظارت باشد که سفیر تنهایی

جزیره نشینی است دور از تو .

خیلی دور از تو .

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها